ناتانائیل آنگاه که کتابم را خواندی، دلم می خواهد که این کتاب، شوق پرواز را در تو برانگیزد. کاش کتابم به تو بیاموزد که بیشتر از این کتاب، به خود بپردازی.
ناتانائیل آرزو مکن که خدا را جز در همه جا، در جایی دیگر بیابی. هر آفریده ای نشانه خداوند است؛ اما هیچ آفریده ای نشان دهنده او نیست. همین که آفریده ای نگاهمان را به خویش معطوف کند، ما را از راه آفریدگار بازمی گرداند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
معطوف کردن |
منحرف کردن، برگرداندن |
شوق |
میل، آرزومندی |
آموختن |
یاد دادن |
به کاری پرداختن |
مشغول شدن |
آفریده |
خلق شده |
آفریدگار |
آفریننده |
برانگیختن |
پدید آوردن، تحریک کردن |
||
ناتانائیل |
نام دانش آموزی خیالی؛ اسمی است عبری یا عبرانی، مأخوذ از کتاب مقدس در معنایی شبیه به خداداد، و بغداد، یا عطاالله و احسان، یا الله وردی و البته نام مرد است، یک مخاطب فرضی است. آندره ژید، در آغاز کتابش می نویسد: «از ناتانائیل سخن می گوید در حالی که اورا هنوز ندیده است» |
قلمرو ادبی:
دل ß مجاز از نویسنده
است و نیست ß تضاد
آفریده و آفریدگار ß همریشگی (رشته انسانی)
پیام:
ناتانائیل آنگاه که کتابم ... را در تو برانگیزد ß معراج
خدا را جز در همه جا، در جایی دیگر بیابی ß حضور خداوند در همه جا
هر آفریده ای نشانه ... نشان دهنده او نیست ß خداوند نادیدنی است
همین که آفریده ای ... آفریدگار بازمی گرداند ß توجه به آفریدگان ما را از آفریدگار بازمی دارد
خدا در همه جا هست؛ در هر جا که به تصور درآید، و «نایافتنی» است و تو ناتانائیل، به کسی مانند خواهی بود که برای هدایت خویش در پی نوری می رود که خود به دست دارد. هر جا بروی، جز خدا نخواهی دید. ناتانائیل، همچنان که می گذری، به همه چیز نگاه کن و در هیچ جا درنگ مکن. به خود بگو که تنها خداست که گذرا نیست. ای کاش «عظمت» در نگاه تو باشد و نه در آن چیزی که بدان نگاه می کنی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تصوّر درآمدن |
پنداشتن |
نایافتنی |
آنچه یافت نمی شود |
هدایت |
راهنمایی |
پی |
رد پا، اثر |
در پی چیزی رفتن |
دنبال چیزی رفتن |
درنگ |
توقف، ایست |
گذرا |
گذرنده، موقت |
عظمت |
بزرگی |
قلمرو ادبی:
به کسی مانند خواهی بود ... می رود که خود به دست دارد ß تشبیه
به دست داشتن ß کنایه از در اختیار داشتن
همه و هیچ ß تضاد
پیام:
خدا در همه جا هست؛ در هر جا که به تصور درآید، و «نایافتنی» است ß حضور خدا
تو ناتانائیل، به کسی ... جز خدا نخواهی دید ß حضور خداوند در همه جا
همچنان که می گذری، ... خداست که گذرا نیست ß جز خدا همه چیز میراست
ای کاش «عظمت» در ... نگاه می کنی ß تغییر نگرش به جهان
ناتانائیل، من به تو شور و شوقی خواهم آموخت. اعمال ما وابسته به ماست؛ همچنان که روشنایی فسفر به فسفر. راست است که ما را می سوزاند؛ اما برایمان شکوه و درخشش به ارمغان می آورد، و اگر جان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سخت تر از برخی جانهای دیگر سوخته است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شور |
ذوق |
شوق |
شور و ذوق |
اعمال |
جمع عمل، کنش |
راست |
درست |
ارمغان |
پیشکش، ره آورد |
||
فسفر |
عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل می گردد |
قلمرو ادبی:
اعمال ما وابسته به ماست؛ همچنان که روشنایی فسفر به فسفر ß تشبیه
سوزاندن ß کنایه از نابود کردن
پیام:
لزوم خودسازی
نیکوترین اندرز من، این است: «تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش گرفتن».
آه! چه می شد اگر می توانستم به چشمانم بینشی تازه ببخشم و کاری کنم که هر چه بیشتر به آسمان نیلگونی، مانند شوند که بدان می نگرند؛ آسمانی که پس از بارش باران، صاف و روشن است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اندرز |
پند |
بینش |
نگرش، بصیرت |
ببخشم |
به من ببخش |
نیلگونی |
مانند نیل آبی |
نگریستن |
نگاه کردن |
ببخشم ß جهش ضمیر (به من ببخش)
قلمرو ادبی:
بار کسی رابه دوش گرفتن ß کنایه از تکلیف و مسئولیت دیگران را به عهده گرفتن
نیلگون ß تشبیه
چشمانم بینشی تازه ببخشم و ... مانند شوند ß تشبیه
پیام:
«تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش گرفتن» ß کمک به دیگران
اگر می توانستم به ... صاف و روشن است ß آرزوی به دست آوردن بینشی نو
ناتانائیل، با تو از انتظار سخن خواهم گفت. من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار می کشید؛ انتظار اندکی باران. گرد و غبار جاده ها زیاده سبک شده بود و به کمترین نسیمی به هوا برمی خاست. زمین از خشکی ترک برمی داشت؛ گویی می خواست پذیرای آبی بیشتر شود. آسمان را دیده ام که در انتظار سپیده دم می لرزید. ستاره ها یک یک، رنگ می باختند. چمنزارها غرق در شبنم بودند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برخاستن |
بلند شدن |
گویی |
پنداری، گویا |
سپیده دم |
سحرگاه، بامداد پگاه، صبح خیلی زود |
||
شبنم |
ژاله، قطره ای مانند باران که شب بر روی گل ها می نشیند |
قلمرو ادبی:
من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار می کشید ß جانبخشی
زمین از خشکی ترک برمی داشت؛ گویی می خواست پذیرای آبی بیشتر شود ß جانبخشی
آسمان را دیده ام که در انتظار سپیده دم می لرزید ß جانبخشی
رنگ می باختند ß کنایه از اینکه ناپدید می شدند
چمنزارها غرق در شبنم بودند ß استعاره پنهان، اغراق
زمین و آسمان ß تضاد
پیام:
ارزش انتظار
ناتانائیل کاش هیچ انتظاری در وجودت حتی رنگ هوس به خود نگیرد، بلکه تنها آمادگی، برای پذیرش باشد. منتظر هر آنچه به سویت می آید، باش و جز آنچه به سویت می آید، آرزو مکن. بدان که در لحظه لحظۀ روز می توانی خدا را به تمامی در تملّک خویش داشته باشی. کاش آرزویت از سر عشق باشد و تصاحبت عاشقانه؛ زیرا آرزویی ناکارآمد به چه کار می آید؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
هوس |
خواهش نفس |
پذیرش |
قبول |
تملّک |
مالک شدن، دارا شدن |
سر |
به خاطر، از روی |
تصاحب |
به چنگ آورن، صاحب شدن |
||
ناکارآمد |
چیزی که به کار نیاید و سودمند نباشد |
قلمرو ادبی:
رنگ هوس ß حس آمیزی
رنگ چیزی گرفتن ß کنایه
آرزویی ناکارآمد به چه کار می آید؟ ß پرسش انکاری
پیام:
انتظار پاک
بدان که در لحظه لحظۀ ... داشته باشی ß حضور خدا
کاش آرزویت از سر ... به چه کار می آید؟ ß آرزوی پاک
ناتانائیل، تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن، یعنی درنیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری. تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو و همۀ خوشبختی خود را در همین دم، قرار ده.
به شامگاه، چنان بنگر که گویی روز بایستی در آن فرومی رود و به بامداد پگاه چنان که گویی همه چیز در آن زاده می شود. نگرش تو باید در هر لحظه نو شود. خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت درآید. سرچشمۀ همۀ دردسرهای تو، ای ناتانائیل، گوناگونی چیزهایی است که داری؛ حتی نمی دانی که از آن میان کدامین را دوست تر داری و این را درنمی یابی که یگانه دارایی آدمی، زندگی است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دردسر |
گرفتاری |
قائل شدن |
در نظر گرفتن |
دم |
نفس |
پگاه |
صبح زود، سپیده دم |
بامداد پگاه |
صبح زود |
نگرش |
بینش |
به شگفت درآمدن |
تعجب کردن |
سرچشمه |
منشأ |
تمایز |
فرق گذاشتن، جدا کردن |
قلمرو ادبی:
دم ß مجاز از لحظه
شامگاه و پگاه ß تضاد
در و هر ß جناس
پیام:
ناتانائیل، تنها خداست که نمی توان ... وجود خود داری ß حضور خدا
تمایزی میان خدا و ... قرار ده ß خدا مایه خوشبختی است
برای من «خواندن» اینکه شن های ساحل نرم است، بس نیست؛ می خواهم که پاهای برهنه ام آن را حس کنند؛ به چشم من هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد، بیهوده است.
هرگز هیچ زیبایی لطیفی را در این جهان ندیده ام که بی درنگ نخواسته باشم، تمامی مهرم را نثارش کنم. ای زیبای عاشقانۀ زمین، شکوفایی گستره تو دل انگیز است!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بس |
کافی |
بی درنگ |
بی وقفه، بی فاصله |
مهر |
عشق |
گستره |
پهنه، قلمرو |
دل انگیز |
دل آویز، دلربا |
||
مبتنی |
ساخته شده، بنا شده، وابسته به چیزی |
||
نثار کردن |
پیش کش کردن، پراکندن، افشاندن |
قلمرو ادبی:
کلمۀ «چشم» در «به چشم من» ß مجاز از نگاه
ای زیبای عاشقانه زمین ß استعاره پنهان، جانبخشی
پیام:
برای من «خواندن» ... بیهوده است ß ارزش تجربه
هرگز هیچ زیبایی ... تو دل انگیز است! ß جستجوی زیبایی های جهان